بیست سالگی

اپيزود يا تراژدي يا نجاست نامه ي اول

دليلي ندارد. گاهي بي علت خودشان مي آيند... گذشته ها... خاطرات... خوب و بد... دقايقي آدم را مشغول مي دارند.


دوم

عمر آدم دو قسمت است... جمع كردن خاطرات و يادآوريشان... و دريغ و حسرتي كه آدم از دومين قسمت مي خورد.

مسخره است اين عمر آدم ها.


***

به ياد مي آورم. محيط را مي چينم. فضا را... پدر را كه گوشه اي ايستاده و مرا امر به يادگيري دوچرخه ميكند. و خودم را كه بر روي دوچرخه نشسته ام و كما في الحال، حال يادگيري ندارم.


ضر ميزند... بنده خدا عادت كرده... عادت خيلي هاست. ((يادته!... كيف سامسونتتو باز ميكردي و كاپشن را پتو ميكردي و مي خوابيدي...))

كار سه سال دبيرستانم را ميگويد.


***

محو است... خيالي كمرنگ... اين گذشته. چه گذشته؟؟

خنده ام ميگيرد...(( ...اينگونه بودي!...)) كه اينگونه بوده ام! جالب بوده ام...

حسرت... ((... اينگونه بودي!...)) انگار انسان خوبي بوده ام. لا اقل اينطور ميگويند... كي به كيست؟


***

فقط اينكه به ارزش هاي ديروزم ميخندم و ضد ارزش هاي سابقم، روزمرگيم شده است. و الاني كه به جفتشان ...

آدمي اين است... اينقدر منعطف...

خوش خوش عوض ميشوي... آرام...

اينطور است كه: خنده دار است مرد درون آينه ي امروز...

آی آدمها

آی آدمها

 

آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،

آن زمان که مست هستند

از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانایی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند...

در چه هنگامی بگویم؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان.

آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،

نان به سفره جامه تان بر تن،

یک نفر در آب می خواهد شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد،

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده،

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون.

می کند زین آب ها بیرون

گاه سر، گه پا، آی آدمها!

او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید،

می زند فریاد و اُمید کمک دارد.

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش؛

پخش می گردد چنان مستی بجای اُفتاده. بس مدهوش

می رود، نعره زنان این بانگ باز از دور می آید،

آی آدمها!

و صدای باد هر دم دلگزاتر؛

در صدای باد بانگ او رها تر،

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها،

آی آدمها!

27 آذر 1320

 

فال قهوه

رنج فال قهوه را عمریست فنجان میکشد/پیش گویی آینده با قهوه