زمستان

حتی می تواند نام یک شعر باشد

که با خواندن واژه های یخ زده اش پیشانی ام تیر بکشد

یا خیابانی بلند

كه سيگارت را با چراغ هاي قرمزش روشن كني

و هربار پياده روهايش را مردان ديگري به خانه مي بردند

فراموش كني هميشه دلم مي خواست

بيشتر از عرض يك خيابان با تو قدم بزنم

 

 

گاهی اما زمستان

نام یک فصل می شود

از دندان های تو سوز برف می آید

و خنده هایت چقدر به فاجعه نزدیکند

تو می خندی

من یخ می زنم

و دیگر سخت است بگویم چقدر دوستت دارم

و چقدر می ترسم از خیابان های تهران

هربار به خانه ي تو مي ريزند و

سقف اتاق من قنديل مي بندد

 

 

من سردم است

و تمام رنگ های گرم دنیا را

زنان دیگری شال گردن بافته اند

من سردم است



 

 

لیلا کردبچه