شعر
من عمله ی مرگ خود بودم
و ای دریغ که زندگی را دوست می داشتم !
آیا تلاش من یکسر بر آن بود
تا ناقوس مرگ خود را پر صدا تر به نوا در آورم ؟
من پرواز نکردم
من پر پر زدم !
در پس دیوار های سنگی حماسه های من
همه آفتاب ها غروب کرده اند .
این سوی دیوار ٬ مردی با پتک بی تلاشش تنهاست ٬
به دست های خود می نگرد
و دست هایش از امید و عشق و آینده تهی ست .
این سوی شعر ٬ جهانی خالی ٬ جهانی بی جنبش و
بی جنبنده تا ابدیت گسترده است
گهواره ی سکون ٬از کهکشانی تا کهکشان دیگر در
نوسان است
ظلمت ٬خالی سرد را از عصاره ی مرگ می آکند
و در پشت حماسه های پر نخوت
مردی تنها
بر جنازه ی خود می گرید .
منبع adabi-sut.blogfa.com