سرافراز
شب من پنجره ای بی فردا روز من قصه ی تنهایی ها مانده بر خاک و اسیر ساحل ماهی ام ، ماهی دور از دریا پای من خسته از این رفتن بود قصه ام ، قصه ی دل کندن بود دل به هر کس که سپردم دیدم راهش افسوس ، جدا از من بود روح آواره ی من بعد از من کولی در به در صحراهاست می رود بی خبر از آخر راه همچنان مثل همیشه تنهاست . . . از : اردلان سرفراز
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:32 توسط مهسا
|