god

از خدا پرسیدم: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای

           آرزو کردن چه سود دارد؟

خدا گفت:             

شاید نوشته باشم هر چه آرزو کند ...

god




> دست غم باز گلویم میفشرد،نم نمک اشکی باریدن گرفت
>
> رد پای ماه پشت پنجره و صدای زوزه ی وحشی باد،ناگهان
>
> موجی به دل چنگی زد،نام تو روی دلم برقی زد،کی توانم گم کنم آرامشم را؟هرگز...
>
> من خدایا با تو آرامش را،خوب خوب می فهمم.آن هنگام که زمزمه میکنم:
>
> (سبحانک لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
>
> فاستجبنا له و نجینا له من الغم و کذلک ننجی المومنین
>
> و صلی الله و علی سیدنا محمد و آله اجمعین
>
> و الحمد لله رب العالمین
>
> وحسبنا الله و نعم الوکیلو لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
>
> (پاکیزه ای تو نیست معبودی جز تو پاکیزه ای تو بدرستی من هستم از ستمکاران
>
> پس اجابت نمودیم او را و نجات دادیم او را از غم و همچنان نجات میدهیم
>
> ایمان آورندگان را
>
> و رحمت خدا بر سید ما محمد و آل او همه اش و
>
> حمد خدایی را که پروردگار جهانیان است
>
> و کافی است ما را خدا و بهتر وکیل است و نیست قدرت و نه قوت جز از خدای اعلی و
> بزرگ)
>
> یا در آن هنگام که رد پایت در تمام جاده های زندگی فانوس من شد. کی توانم گم
> کنم آرامشم را؟هرگز
> یا کافی...                    ...یا کافی                              یا
> کافی